کد مطلب:288455 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

غیبت حضرت یوسف
شیخ صدوق می گوید كه غیبت یوسف علیه السلام بیست سال طول كشید كه در آن روغن و عطر بخود نزند سرمه بچشم نكشد وبا زنان امیزش نكرد تا اینكه خداوند فراق رابه وصال بدل ساخت و او را به پدر و برادران ودائیش رساند. از این مدت سه روز در چاه بود و چند سالی در زندان و بقیه را نیز در سمت پادشاهی مصر حكمرانی می كرد. او در مصر بود و یعقوب در فلسطین و بین این دوسرزمین نه روز راه فاصله بود. او دراین دوران غیبت احوال مختلفی داشت: مدتی برادرانش



[ صفحه 74]



جملگی، او را به قصد نابودی در چاه انداختند. بعد از آن او را بابهای اندكی به كاروانی فروختند. در مصر نیز به دام فتنه زن عزیز مصر افتاد و چند سالی را در زندان گذارند. اما سر انجام خداوند او را زمامدار مصر ساخت و چشم او را به دیدار پدر روشن ساخت، و تاویل رویایش را آشكار نمود. پس شیخ صدوق به اسناد خود از امام جعفر صادق علیه السلام روایتی می آورد كه در آن، حضرت فرموده است: [الی ان قال] فكان یعقوب علیه السلام یعلم ان یوسف حی لم یمت و ان الله سیظهره له بعد غیبته و كان یقول لنبیه: انی اعلم من الله ما لا تعلمون. و كان بنوه [اهله و اقره باوه] یفندونه علی ذكره لیوسف: یعقوب می دانست كه یوسف زنده است و از دنیا نرفته، و می دانست كه خداوند بعد از مدتی غیبت و نهانی، ظاهرش خواهد ساخت از همین رو بود كه به فرزندانش می گفت: من از (جانب) خدا چیزهائی را می دانم كه شما نمی دانید. اما پسرانش او را مورد ملامت و سرزنش قرار می دادند. شیخ صدوق می گوید كه مثل كسانی كه در زمان ما عارف به حضرت صاحب الامر علیه السلام هستند، مثل یعقوب است كه به یوسف و حیات وی در طول دوران غیبتش، اطمینان داشت. و به همین ترتیب مثل كسانی كه نسبت به وجود مقدس حضرت صاحب سلام الله علیه و غیبت ایشان جاهل اند و وی را انكار می ورزند، مثل برادران یوسف است كه به پدرشان گفتند: تالله انك لفی ضلالك القدیم: به خدا قسم تو هنوز در همان گمراهی سابق قرار داری.



[ صفحه 75]



و این سخن یعقوب، بعد از دیدار یوسف، كه گفت: الم اقل لكم انی اعلم من الله ما لا تعلمون: آیا به شما نگفتم كه من از جانب خداوند چیزهائی می دانم كه شما نمی دانید. این سخن می رساند كه او به حیات یوسف آگاه بود و می دانست كه پنهانی او برای امتحان و آزمون است. شیخ صدوق به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام روایت می كند كه فرمود: ان فی القائم علیه السلام سنه من یوسف علیه السلام (الی ان قال:) ان اخوه یوسف كانوا اسباطا اولاد انبیاء تاجروا یوسف و بایعوه و هم اخوته و هم اخوهم و لم یعرفوه حتی قال لهم: انا یوسف و هذا اخی فما تنكر هذه الامه ان یكون الله عزوجل فی وقت من الاوقات یرید ان یستر حجته عنهم لقد كان یوسف الیه [یوما] ملك مصر كان بینه و بین والده مسیر [مسیره] ثمانیه عشر یوما فلو اراد الله تبارك و تعالی ان یعرفه مكانه لقدر علی ذلك و الله لقد سار یعقوب و ولده عند البشاره فی تسعه ایام الی مصر فما تنكر هذه الامه ان یكون الله تبارك و تعالی یفعل بحجته ما فعل بیوسف ان یكون یسیر فیما بینهم و یمشی فی اسواقهم و یطا بسطهم و هم لا یعرفونه حتی یاذن الله عزوجل له بان یعرفهم نفسه كما اذن لیوسف علیه السلام حین قال [لهم]: هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون قالوا: أنك لانت یوسف قال: انا یوسف و هذا اخی



[ صفحه 76]



همانا در قائم سلام الله علیه سنتی از یوسف است. (تا آنجا كه فرمود:) برادران یوسف پیامبرزاده بودند و با یوسف داد وستد كردند. و با وجود آنكه آنان برادر او بودند و وی برادر ایشان، او را (در مصر) نشناختند، تا زمانی كه گفت: من یوسف هستم و این برادر من. پس این امت چگونه می توانند انكار ورزند كه خداوند عزوجل در وقتی از اوقات، حجت خود را به حكمت و مشیت خویش از آنان پنهان دارد. یوسف سلطنت مصر را در اختیار داشت و بین او و پدرش هیجده روز راه بود. پس اگر خداوند تبارك و تعالی می خواست كه مكان یوسف را بشناساند، بر این امر قدرت داشت. به خدا قسم، یعقوب و پسرانش در پی شنیدن بشارت پیدا شدن یوسف، آن راه را در نه روز پیمودند. پس این امت چگونه می توانند انكار نمایند كه خداوند تبارك و تعالی همان شیوه را كه در مورد یوسف معمول داشت، در باره حجت خود نیز اجرا نماید، به این كه در میان آنان رفت و آمد كند، در بازارهایشان گام نهد و بر فرشهایشان قدم گذارد، در حالی كه او را نشناسند. تا این كه خداوند صاحب عزت و جلال او را اجازه فرماید كه خود را بشناساند، همان گونه كه به یوسف اجازه فرموده، آنجا گفت: آیا می دانید درباره یوسف و برادرش چه نمودید، آن هنگام كه جاهل بودید؟ گفتند: آیا یوسف هستی؟ گفت: منم یوسف و این هم برادرم می باشد.